رجعت از دیدگاه فلسفی
در ادامۀ بحث «رجعت» (جلسۀ 30، 3 شوّال 1444) به تبیین موضوع «رجعت از دیدگاه فلسفی» میپردازیم.
در جلسات گذشته رجعت و مراتب آن را بررسی کردیم. حال میخواهیم از دیدگاه فلسفی، برهانی و حکمت صدرایی آن را بررسی کنیم تا به دیدگاه نوصدرایی علامه طباطبایی و امام خمینی(رحمةاللهعلیه) برسیم.
ملاصدرا، زنده شدن مردگان و رجعت را نزول ارواح (نفوس) میداند و نه بازگشت روح (نفس) به بدن؛ زیرا با مرگ، نفس از بدن به صورت کامل منقطع نشده و در برزخ همانند خواب، هنوز به بدن توجه دارد. با این تفاوت که در خواب، نفس بدون انقطاع از بدن، فقط صعود و معراج دارد و دوباره به آن برمیگردد اما در مرگ اخترامی یا اجل مسمی، نفس از بدن منقطع میشود، البته نه انقطاع کامل و تام.
بنابراین رجعت مردگان، بازگشت نفس به بدن جدید نیست، بلکه نفس به همان بدنی برمیگردد که با DNA در زمین باقیمانده است و سیر تجردی دارد. ایشان در تبیین اسفار اربعه یا سفرهای چهارگانه، سفر سوم و چهارم را برای تکامل هر انسانی ضروری میداند که همان رجعت است.
در سفر اول یا همان سفر از خلق به حق، انسانی که در مراتب سیر نزول از حق به عالم ذر و نهایتاً اسفلالسافلین دنیا رسیده، باید در سیر صعود با حرکت جوهری نفس[1]، از بعد مادی و آثار و خواص آن لطیف و مجرد شده و به عالم حق برگردد. راهنمای او در این مسیر رسولهای باطنی (عقل) و ظاهری (پیامبران) هستند که با پذیرفتن دعوت ایشان، ندای فطرتش را میشنود و از دریافت آگاهیهای فطری محروم نمیماند.
در سفر دوم یا سفر با حق در حق، حقتعالی با تجلیات سهگانۀ وحی[2] با سالک ارتباط دارد؛ وحی خاص نبوت (تعریفی)، نبوت انبائی و وحی از پس حجاب (من وراء حجاب).[3]
سفر سوم همان سیر از حق به خلق با حق است که نفس برای تعینش به همان بدن و DNA رجعت میکند، البته به بدن لطیف که خواص بدن ثقیل مادی را ندارد و در این حال صدای فرشتگان را هم میشنود.
سفر چهارم، حضور در عالم بقیهاللّهیست که تمام آنچه را در این سه سفر طی کرده میبیند و درک میکند. همانکه رسول اکرم میفرماید: "من رآنی فقد رأى الحق"، هر که مرا ببیند حق را دیده است.
همانگونه که هبوط آدم به زمین، مسیر عقبگرد برای او نبود و راه تکامل و رشد او را فراهم کرد تا به کمال بالاتری در سعادت یا شقاوت برسد، رجعت نیز مسیر تکامل و رشد انسان است. نفس ناطقه با حرکت جوهری از جسمانیةالحدوث به روحانیةالبقا حرکت کرده و هر نفسی چه کافر و چه مؤمن، مجرد و عاقل میشود؛ البته سعدا در اوج سعادت و اشقیا در اوج شقاوتشان به عقل فوق خیالی میرسند و تحمل مراتب پایینتر بهشت و جهنم افعالی را ندارند. پس در رجعت باید مسیری برایشان گشوده شود تا به مراتب بالاتر بروند.
از طرفی آنچه را که خداوند در قرآن به رسولش ابلاغ کرده، به طور حتم تحقق و ظهور مییابد. یعنی رجعت ضروری است تا "لِيُظهِرَهُ عَلَى الدّينِ كُلِّهِ "[4] اتفاق بیفتد.
صدرا برای اثبات رجعت، روایتی از امام صادق(علیهالسلام) را در تفسیر آیۀ 6 سورۀ اسراء[5] نقل میکند که میفرمایند:
«منظور از "ثمَّ رَدَدْنا لَكُمُ الْكَرَّةَ"، رجعت امام حسین(علیهالسلام) با هفتاد یار وفادار خود است که با کلاهخود زرین بر سر، از دو سو میآیند و به مردم خبر میدهند که این حسین است که خروج و رجعت کرده و بیتردید او دجال و شیطان نیست تا هیچ مؤمنی دربارۀ او شک و تردید نکند. در این زمان هنوز حجةبنالحسن در میان مردم است و چون در دل مؤمنان استوار شود که او حسین است و رجعت کرده، اجل امام دوازدهم فرا رسیده و امام حسین او را غسل داده و به خاک میسپارد که عهدهدار جنازۀ امام جز امام و وصی نمیشود.»[6]
لازمۀ خلقت الهی استقرار معرفت در قلوب انسانهاست. انسانهایی که خلیفۀ خدا در زمین هستند، اما با هبوط، عهدشان را در عالم ذر فراموش کردند و اگر زمینه و شرایط حیات زمینی برای یادآوری آن عهد فراهم باشد، به یاد میآورند.
یکی از ضروریات رجعت همین مسئله است که خلیفههای اتم و اکمل حقتعالی که فراموشی و غفلت در ایشان راه ندارد، در زمین حضور داشته باشند و دیگر انسانها با رؤیت و شهود خدا در جلوۀ ایشان، توحید و معاد و... را به یاد آورند و حجت خدا بر همگان تمام شود.
در حقیقت، رجعت در راستای حفظ جایگاه حجت، شکها و شبهات را از بین میبرد و نور معرفت در قلوب تمام مؤمنین استقرار پیدا میکند. اما تاکنون در هیچ دورهای از حیات زمین اینگونه نبوده که نور معرفت نسبت به امامی در قلب همگان مستقر شود، حال آنکه بارها و بارها در طول تاریخ دیدهایم در شرایطی که مردم به حجت خدا نیاز داشتند و از اسباب و علل مادی منقطع شدند، به حضرات رجوع کردند اما باز هم عموم مردم معرفت نورانیتشان را در قلب نداشتند.
از طرفی عدهای از انسانها در دوران حیات زمینی حضرات معصومین(علیهمالسلام) نبودهاند و امت پیامبران پیشین یا یتیمان آخرالزمان هستند. ایشان ائمۀ اطهار(علیهمالسلام) را رؤیت و شهود نکردهاند و به همین دلیل نور معرفت در قلبشان استقرار نیافته و حجت بر ایشان تمام نشده است.
رجعت، ظهور جایگاه خدا در تجلی هدایت مردم در "إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً"[7] و حجت تمام کردن است. جعل خلیفۀ خدا در زمین عبث و بیهوده نبوده و تمام انسانها چنین استعدادی را دارند. برای شکوفایی این استعداد لازم است انسان کامل و آیینۀ تمامنمای حق رجعت کند و انسانهایی که چنین استعدادی داشتند اما در شرایط نامطلوب بودند نیز رجعت کنند و با شهود این آیینه، به سعادت برسند و حجت[8] بر ایشان تمام شود.
در ادامه به بررسی نظرات شارحان و حکمای شیعه دربارۀ رجعت میپردازیم:
حکمت مشایی ابنسینا، اشراقی سهروردی و متعالیۀ صدرایی، سه مکتب فلسفی(حکمت) اصلی شیعهاند. دو مکتب اول اصالت ماهیتیاند و چون نتوانستند جایگاه وجود را به طور عقلانی اثبات کنند، دلایلی برای رجعت ندارند هرچند تعبدی بسیاری از مسائل وجود را پذیرفتهاند. اما در حکمت متعالیه ضرورت رجعت بر اساس عقل و نقل اثبات شده است.
پنج تن از حکما دربارۀ رجعت نفس به بدن نظر دادهاند و آن را عرفانی و عقلانی بیان کردهاند از جمله:
فیض کاشانی، ملاعلی نوری، علامه شاه آبادی (استاد عرفان امام خمینی) و رفیعی قزوینی (صاحب مکتب نوصدرایی متعالی) و علامه طباطبایی.
فیض کاشانی(رحمةاللهعلیه)، رجعت را تعبیر به تمثل کرده که بازگشت نفس به بدن مثالی و برزخی است. نفس انشاءکننده، حامل، حافظ و ترمیمکنندۀ بدن است و خداوند تدبیر مادی بدن را به نفس سپرده. این دو با یکدیگر تباین ذاتی دارند؛ یعنی نفس شبه تجرد عقلانی و بدن از عناصر ترکیبی مادی و جسمانی است و بینشان سنخیتی نیست، گرچه هر دو ظهورات حقند.
فلسفۀ بودن عالم ذر به عنوان واسط بین نفس و ماده نیز همین آمادگی نفس برای ورود به عالم عناصر و ماده است. عالم ذر (برزخ یا مثال)، از یک طرف شبیه عالم مجردات است و از طرفی شباهتی با عالم ماده دارد که باعث شده معقول و محسوس با هم ارتباط یافته و نفوس (مجرد) بتوانند تجسد (مادی) یابند.
جسد از ترکیب عناصر است که در عالم مادهاند، اما جسم مربوط به عالم مثال است. حدوث نفس نیز جسمانیست نه جسدی؛ یعنی نفس از جسم یا همان بدن لطیف حادث میشود. بدنی که از یک طرف شبیه مجردات لازمان و لامکان است و از طرفی مانند ماده شکل و حجم دارد، همان که در خواب میبینیم.
جریان تمثل فرشته، حاملگی حضرت مریم و تولد حضرت عیسی؛ رؤیت جبرئیل (رسول) توسط سامری، گرفتن قبضهای از اثر او و ساختن گوساله؛ همچنین تمثل جبرئیل در قامت دحیه کلبی برای پیامبر(صلیاللهعلیهوآله)؛ انسلاخ اولیاء از بدنهایشان؛ حضور ائمه در زمان احتضار[9] و دیدن نکیر و منکر و نیز نزول حضرت عیسی و رجعت مؤمنین نمونههایی از تمثل در عالم مثال و ذر است که مرحوم فیض بیان کرده است.
انسان در عالم ناسوت تمام عوالم (عقل، خیال و مثال، ماده) را با هم دارد. پس از مرگ، بدن مادی پوسیده شده، ثقلش را از دست میدهد و در سیر تجردی به شکل DNA در زمین باقی میماند. هنگام رجعت به زمین، نفسی که به فعلیت محض رسیده میتواند با DNA دوباره جسم لطیف بسازد. این بازگشت نفس به بدن مثالی در رجعت آسانتر از بازگشت نفس به بدن عنصری در انسلاخ از بدن است.
استاد مطهری در اینباره میگوید: «با استنباط از دیدگاه فیض، مسئلۀ رجعت با قیامت متفاوت است. اولاً مسئلۀ رجعت همانند قیامت ضروری نیست. زیرا قیامت مربوط به همۀ مردم است ولی رجعت متعلق به همگان نیست و مؤمن وکافر محض رجعت دارند. ثانیاً کیفیت رجعت با قیامت فرق دارد؛ در قرآن صراحتاً آمده در قیامت همگان خود خارج شده و مبدأ و معاد یکی است اما رجعت به بیان فیضکاشانی شکلی از تمثل با بدن مثالیست.»
مرحوم شاهآبادی نیز معتقد است: «رجعت، ظهور و بروز ارواح جزئی (نفس) است که از دنیا رفته و برگشتشان به عالم مُلک است. این رجعت از طریق بدنهای برزخی آنهاست نه بدنهای ملکی و دنیوی.»
ایشان ظهور ارواح در قالب برزخی را امر و قاعدۀ کلی میدانند و نظرشان با نظر فیض کاشانی شباهت دارد. همچنین رجعت را مخصوص دورۀ خاصی نمیدانند و معتقدند برای هرکس، در هر مکان و زمانی میتواند رخ دهد؛ چه برای اولیاء و مؤمنین و چه فاسقین در زمان حال، گذشته و آینده.
در دیدگاه ایشان چهار نوع رجعت وجود دارد که قاعدۀ تمثل در همۀ آنها مشترک است:
رجعت اولیاء تام الهی یعنی حضرات معصومین؛ ایشان به واسطۀ قدرت روح، میتوانند بدن خود را متراکم و جمع کرده یا گسترش دهند و بدنشان را مقیّد کنند، به گونهای که اهل دنیا بدنشان را با همان خواص مقیده ببینند در حالیکه این بدن روحانی و از عالم تجرد است.
یکی از علل و مصادیق رجعتِ اولیاء الهی در عالم مُلک، اظهار نبوت، ولایت و بیعت ایشان است که برای ظهور حجیّت خود، هر زمان میتوانند در عالم ملک رجعت کنند؛ این بازگشت همان خروج "دابة"[10] از زمین است.
کمال فطری انسان به دین الهی و کمال دین به ولایت است. اولین مقام دینداری نیز معرفت حق و کمال این شناخت به تصدیق است.[11] تصدیق نیز تنها با رؤیت صورت میگیرد و علاوه بر علمالیقین، عینالیقین هم لازم است. مرتبۀ اخیر این معرفت نیز دیدن و رؤیت حق در جلوۀ ولایت است؛ همان "من رآنى فقد رأى الحق"[12]
و از آنجا که بیشتر افراد بدون شفیع، حتی به علمالیقین هم نمیرسند و باید با ولیّ مقرب[13] بیعت کنند تا به معرفت و توحید برسند؛ رؤیت امام و بیعت با او برای تصدیق حق و بیعت با خدا امری ضروری است و بدون آن حجت بر انسانها تمام نشده و آنها به کمال لایق خود نمیرسند.
ظهور حقتعالی بر مبنای "خلقتُ الخلق لکَی اُعرف"[14]، برای شناخت و معرفت خود اوست. هستی براساس وحدت شخصیه بنا شده و جامع اسماء الهی، انسان کامل، مظهر اسم اعظمِ الله است که بدون واسطۀ او، هیچ موجودی به معرفت حقتعالی نمیرسد. این شناخت نیز انسان را به لقاء حقتعالی در جلوۀ انسان کامل میرساند که مربوط به ایام قبل از قیامت است.[15]
بیعت با ولایت دو رتبه دارد: بیعت بر اساس شهود ولیّ مقرب و تشخّص او و بیعت بر اساس عنوان او که در زمان غیبت، بدون عینیت، دیدن و لمسکردن ولیّ خداست و تعبدی و تصوری است.
بیعت شهودی تنها برای افرادی که در زمان حضرات معصومین(علیهمالسلام) حضور داشتند امکانپذیر بود و بیشتر انسانها از این بیعت محروم بودند. اما دایرۀ کمال انسانی با بیعت شهودی حضرات تکمیل میشود و باید در دورهای اولیاء مقرب الهی با شخصیتشان برای مستعدین کمال، ظهور یابند.
در حقیقت بیعت با شخصیت ولیّ، زمانی حاصل میشود که حضرات انبیاء و اولیاء با شخصیت عینی خود به عالم ماده برگردند و انسانها با قوای مقیدۀ خود آنها را دیده و بشناسند که این دوران همان رجعت است و قبل از قیامت اتفاق میافتد. این بیعت در دو جلوۀ ولایت و برائت است و دشمنان ظالم نیز برای انتقامگیری مظلومان از آنها رجعت میکنند.
افراد بیایمان دو دستهاند: قاصر و مقصر. قاصر کسیست که در امر دین کوتاهی نداشته و از رذایل پیراسته بوده اما شرور بر او عارض شده و با اینکه در دورۀ غیبت و امتلاء ظلم زیر چتر دشمن زندگی میکرده، با ظهور حق و رجعت ائمه، به سرعت ایمان میآورد.
مقصر کسیست که به ولیّخدا اعتماد و اعتقادی نداشته، منکر او بوده و حتی دیگران را از راه خدا منع میکرده. او با دیدن قدرت و عظمت ولیّ خدا در رجعت، عناد و مخالفتش بیشتر شده و امام را از آیینۀ قلب آلودۀ خود میبیند و به اوج شقاوت خود میرسد.
دومین مرتبۀ رجعت، بازگشت انبیاء و امم ایشان است؛ رجعت،خاص عترت پیامبر نیست بلکه انبیاء و امتهای پیشین هم رجعت میکنند. به همین دلیل انبیاء سلف همواره نبوت حضرت خاتم و ولایت ائمه را به امت خود القا میکردند.[16]
امتهایی که در زمان حضور حضرات در عالم ناسوت نبودند، برای تکمیل استعدادشان در مسیر شقاوت و سعادت رجعت میکنند تا ولیّخدا را به عینیت ببینند و حجت برایشان تمام شود. آنگاه بر اساس سنخیت نفسشان، به کمال سعادت در محبت قلبی یا کمال شقاوت در عناد و دشمنی میرسند.
سومین مرتبۀ رجعت، بازگشت مؤمنین برای نصرت و یاری ولیّ خداست. این رجعت مخصوص مؤمنانیست که از آدم تا خاتم، قبل از ظهور از دنیا رفتهاند و به دلیل توجه نفسشان به بدن (جسم و DNA) از کمبود یاران در دنیا باخبر میشوند.[17]
ایشان در دنیا همواره منتظر امام بودهاند و طلب و ملکۀ جان و فطرتشان را که آرزوی لقاء و بیعت با شخصیت عینی امام بوده، سالم به برزخ منتقل کردهاند. این طلب، عینیت جانشان شده و با ظهور امام، ملتمسانه از خدا درخواست رجعت میکنند؛ همانهایی که در دنیا با دعای عهد مأنوس بوده و سیر کردهاند که "اللَّهُمَّ إِنْ حَالَ بَيْنِی وَ بَيْنَهُ الْمَوْتُ الَّذِی جَعَلْتَهُ عَلَى عِبَادِک حَتْماً مَقْضِيّاً فَأَخْرِجْنِی مِنْ قَبْرِی مُؤْتَزِراً كَفَنِی شَاهِراً سَيْفِی مُجَرِّداً قَنَاتِی مُلَبِّياً دَعْوَةَ الدَّاعِی فِی الْحَاضِرِ وَ الْبَادِی"[18]
چهارمین رتبه، رجعت مؤمنین ضعیفالنفس و فاسقان است؛ مؤمنان ضعیفالنفس به تنهایی توانایی برگشت ندارند و با تصرف و شفاعت ولیّ مقتدر میتوانند رجعت کنند تا با رؤیت عینیت ولیّ خدا با او بیعت کرده و به سعادت برسند.
اما کافران و فاسقان استحضار شده و خودشان تمایلی به بازگشت ندارند، آنان برای انتقامگیری از ظلمشان به زور به دنیا آورده میشوند.
دیدگاه آیتالله شاهآبادی با نظرات ملاصدرا و فیض کاشانی سازگاری دارد. ایشان صدرایی مسلکند و معتقدند وقتی نفس از بدن مادی در این دنیا مفارقت کند، با تمثل و بدن مثالی میتواند رجعت کرده و به دنیا برگردد، یا با شدت و قدرت وجودی خود یا با واسطهگری اولیاء الهی.
همچنین معتقدند رجعت ذاتاً برگرفته از نصوص دینیست که شامل صالحان و طالحان شده و ویژگی آن، بازگشت نفس به بدن مثالی در همین دنیا و عالم ناسوت است.
[1]- نفس مسافر زمان است که سفر باطنی و حرکت جوهری دارد.
[2]- سورۀ شوری، آیۀ 51: "وَمَا كَانَ لِبَشَرٍ أَنْ يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْيًا أَوْ مِنْ وَرَاءِ حِجَابٍ أَوْ يُرْسِلَ رَسُولًا فَيُوحِيَ بِإِذْنِهِ مَا يَشَاءُ ۚ إِنَّهُ عَلِيٌّ حَكِيمٌ"؛ هيچ بشرى را نرسد كه خدا جز به وحى يا از آن سوى پرده، با او سخن گويد. يا فرشتهاى مىفرستد تا به فرمان او هر چه بخواهد به او وحى كند. او بلند پايه و حكيم است.
[3]- نبوت تشریعی و تعریفی، همان نبوت انبیاست که انقطاعپذیر است اما نبوت انبائی یا نبوت عامه، رسیدن به سرّ ولایت است که منقطع نبوده و راهش برای همگان باز است.
[4]- سورۀ توبه، آیۀ 33.
[5]- "ثمَّ رَدَدْنا لَكُمُ الْكَرَّةَ عَلَيْهِمْ وَ أَمْدَدْناكُمْ بِأَمْوالٍ وَ بَنِينَ وَ جَعَلْناكُمْ أَكْثَرَ نَفِيراً"؛ سپس شما را بار ديگر بر آنها چيره مىكنيم و شما را بهوسيلۀ اموال و فرزندان كمک خواهيم كرد؛ و نفرات شما را بيشتر [از دشمن] قرار مىدهيم.
[6]- الكافي (ط - الإسلامية)، ج 8، ص 206.
[7]- سورۀ بقره، آیۀ 30.
[8]- حجیت حضرات معصومین به ولایتشان برمیگردد که ما را از بعد بشری و حیوانی به انسانیت سیر میدهند. رجعت ظهور جایگاه خدا در تجلی هدایت مردم و حجت تمام کردن است.
[9]- "یا حَارِ هَمْدَانَ مَنْ یمُتْ یرَنِی مِنْ مُؤْمِنٍ أَوْ مُنَافِقٍ..."؛ ای حارث هر شخصی بمیرد خواه مؤمن و خواه منافق، مرا میبیند.
[10]- سورۀ نمل، آیۀ 82 : "وَإِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنَا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الْأَرْضِ تُكَلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ كَانُوا بِآيَاتِنَا لَا يُوقِنُونَ"؛ چون فرمان قيامت مقرّر گردد، بر ايشان جنبندهاى از زمين بيرون مىآوريم كه با آنان سخن بگويد كه اين مردم به آيات ما يقين نمىآوردند.
[11]- نهجالبلاغه، خطبۀ 1: "أَوَّلُ الدِّینِ مَعْرِفَتُهُ وَ كَمَالُ مَعْرِفَتِهِ التَّصْدِیقُ بِهِ"؛ اساس دین، شناخت خداوند است و كمال شناخت او، تصدیق به وجود اوست.
[12]- بحارالأنوار (ط – بيروت)، ج 58، ص 238.
[13]- کسی که از هویت نفس خود فانی و به وجهالله باقی شده.
[14]- خلق کردم تا شناخته شوم.
[15]- خداوند در قیامت خودش برای خودش آشکار میشود.
[16]- سورۀ صف، آیۀ 6: "وَ إِذْ قالَ عيسَي ابْنُ مَرْيَمَ ... مُبَشِّراً بِرَسُولٍ يَأْتي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ ..."
[17]- از آنجا که قبل از قیامت، انقطاع کامل نفس از بدن و جسم وجود ندارد و DNA در عالم ماده باقیست، برزخیان از احوالات عالم ماده باخبر میشوند؛ عدهای توجهشان در مسیر سعادت به دنیاست و عدهای در مسیر شقاوت.
[18]- خدایا اگر بین من و او مرگى که بر بندگانت قطعى ساختى حائل شد، کفن پوشیده از قبر مرا بیرون آور، با شمشیر از نیام برکشیده، و نیزۀ برهنه، پاسخگو به دعوت آن دعوت کننده، در شهر و بادیه.
نظرات کاربران